آقای میم دل خود را طعمه کرده میان دام...
آقای میم بعد از یک ساعت و نیم که توی تختخواب ما غلت زده میگوید آدم داخل تختخواب که میافتد خيلی تصميم می گيرد. جايی که میخواهم دفن شوم را انتخاب کردم ، بالای تپه قبرستان زير آن درخت. جای خوبی برای فکر کردن است. می گوییم مگر می خواهی آنجا فکر کنی؟ می گوید نه ، قرار است آنجا مرده باشم ، آنها که میآيند به من سر بزنند قرار است فکر کنند. می گوییم حالا چرا به مرگ فکر می کنی؟ مگر عمر ابدی نمیخواهی؟ ملافه را میکشد تا بیخ گلویش و با لحن مسخرهای میگوید میلیون ها نفر آرزوی ابدیت دارند ، در حالی که هنوز نمیدانند باید با عصر یک روز بارانی چهطور کنار بیایند. یک کم دیگر غلت میزند و بعد رویاش را می کند سمت دیوار و شروع میکند با خودش حرف زدن. ما هم سریع گرهی هدفون را باز میکنیم که بچپانیم توی گوش مان بلکه اراجیفاش را نشنویم. تا قبل از اینکه آهنگ را پلی کنیم داشت یک چیزهایی میگفت شبیه اینکه زندگی مان را چون خانهای برای کسی میسازیم ، و هنگامی که می توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمیآید ، سپس برای مان می میرد و خود زندانی جایی می شویم که تنها برای او بود.
آقای میم بعد از یک ساعت و نیم که توی تختخواب ما غلت زده میگوید آدم داخل تختخواب که میافتد خيلی تصميم می گيرد. جايی که میخواهم دفن شوم را انتخاب کردم ، بالای تپه قبرستان زير آن درخت. جای خوبی برای فکر کردن است. می گوییم مگر می خواهی آنجا فکر کنی؟ می گوید نه ، قرار است آنجا مرده باشم ، آنها که میآيند به من سر بزنند قرار است فکر کنند. می گوییم حالا چرا به مرگ فکر می کنی؟ مگر عمر ابدی نمیخواهی؟ ملافه را میکشد تا بیخ گلویش و با لحن مسخرهای میگوید میلیون ها نفر آرزوی ابدیت دارند ، در حالی که هنوز نمیدانند باید با عصر یک روز بارانی چهطور کنار بیایند. یک کم دیگر غلت میزند و بعد رویاش را می کند سمت دیوار و شروع میکند با خودش حرف زدن. ما هم سریع گرهی هدفون را باز میکنیم که بچپانیم توی گوش مان بلکه اراجیفاش را نشنویم. تا قبل از اینکه آهنگ را پلی کنیم داشت یک چیزهایی میگفت شبیه اینکه زندگی مان را چون خانهای برای کسی میسازیم ، و هنگامی که می توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمیآید ، سپس برای مان می میرد و خود زندانی جایی می شویم که تنها برای او بود.
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 1:34 توسط آقای میم
|